روزی به زندگیت مینگری و میبینی دلت میخواهد اجزایش تا آنجا که ممکن است ساخته و پرداخته خودت باشد. شروع می کنی به برداشتن تکه های ناخواسته و جانشین کردن قطعات دلخواه تا وقتی که به تدریج می توانی با رضایت آرامش بخشی از معمار هستی خویش شدن لذت ببری. ساختن طرحی که به امانت به تو واگذار شده و تا کنون بازیچه دستهای دیگری بوده. دستهایی که جهل و ضعف و ترس خودت بیش از هر چیز به آنها اجازه دخالت داده و هر قدم که آگاهتر، قویتر و جسور تر میشوی یک گام نیز به "آفریننده ماهیت خویش بودن" نزدیکتر میشوی. به سرمنزل هستی خویش، طرح الهی وجودت، غایت عظیم و شکوهمند حقیقت خود نزدیک میشوی. به این وادیها که نزدیک شدی دور و برت بس خلوت میشود.از خیل خلق معدودی را می بینی که به این وادیها رسیدهاند. تنهاییهای بزرگی را حس میکنی. همه چیز شگفت و متفاوت میشود. رنجها و لذتهایت، شادیها و غمهایت، حرف و سکوتت... همه چیز اساسا برایت طعم دیگری خواهد داشت. به گونه دیگری می بینی، به گونه دیگری می خندی، به گونه دیگری می گریی، به گونه دیگری دوست میداری، به گونه دیگری راه میروی، به گونه دیگری فکر میکنی...رسیدن به این وادی تنها هدفیست که در زندگیت ارزش تحمل هر رنجی را دارد و ارزش پرداختن هر بهایی را. هر بهایی حتی همه زندگیت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر