شانزده سال بیشتر نداشتم که در شوق خواندن و فهمیدن غوطه ور شدم . کتابفروشی هست در شهرمان اهل این کار و باسواد. اوقاتی که آنجا میرفتم روی زمین نبودم. بالاخره شوق و کنجکاوی کار دستم داد و کتابی را خریدم درباره سیاست که نتوانستم بفهمم. آن وقت پولش برایم مهم بود و از خریدنش پشیمان شدم.
کتاب را بردم:
-ببخشید برام سنگینه ... چند صفحه ای خوندم ولی نتونستم بفهمم !
: مسلمه که این برای سن تو سنگینه، با چه معیاری کتاب انتخاب میکنی؟
سرخ شدم و سکوت کردم. کتاب راپس گرفت . از خجالت تا مدتی آنجا نمیرفتم.
کتاب را بردم:
-ببخشید برام سنگینه ... چند صفحه ای خوندم ولی نتونستم بفهمم !
: مسلمه که این برای سن تو سنگینه، با چه معیاری کتاب انتخاب میکنی؟
سرخ شدم و سکوت کردم. کتاب راپس گرفت . از خجالت تا مدتی آنجا نمیرفتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر