آذر ۰۷، ۱۳۸۹

توازن عقلی- احساسی


اوايل جواني ، سالهاي داغ زندگي ، تلاطم احساس بود كه مرا به نوشتني واميداشت خاص آن دوران .
حالا كه دفتر جوانيم را ورق ميزنم بسيار آشفته و خط خطي اش ميابم . پر از حرفهايي كه بعد ها قلم خوردند و برگهايي كه پاره شدند . آن وقتها احساسم آنقدر شور و مايه داشت كه گاه مرا به ارتكاب شبه شعري يا نثر شعر گونه اي بر انگيزد . اما امروز آن حالات را به ندرت در خويش ميابم . حالا آدمي هستم كه عقلش بر احساسش مي چربد . آدمي كه بيش از آنكه رويا و شوق و سوداي كاري را داشته باشد ، راهكار و تصميم و برنامه اش را دارد . چنين بودني و بيشتر در وادي عقل زيستن مطمئن است. اما جذاب نيست . هيجان ندارد .
چگونه ميتوان به توازن عقلي _ احساسي رسيد و در گذر زمان آنرا حفظ كرد ؟



هیچ نظری موجود نیست: