آذر ۱۳، ۱۳۸۹

طناب پوسیده

 گاهی که از زندگی درس تازه‌ای میگیرم یا تاکید دوباره‌ای بر دانسته هایم می‌یابم، امید تازه ای در دلم جان میگیرد که هنوز به یکی از میلیونها جنازه متحرک زمین تبدیل نشده ام:
صبح موقع آویزان کردن رخت طناب پاره شد. موقع گره زدنش دیدم پوسیده و باید عوض شود:
وقتی طناب پوسید گره زدن بیفایده است هر چند تا گره هم که بزنی و گره ها هر چقدر هم محکم باشند
باز پاره خواهد شد:
وقتی طناب هدفها و امیدها و آرزوهایت پوسیده باشد وقتی مسیرت را اشتباه انتخاب کرده باشی،
هر چقدر هم تلاش کنی حتی اگر به هدفهایت هم برسی باز در بودنت شکست خورده ای. هر چقدر محکم کاری کنی، آینده نگری کنی، احتیاط کنی، این و آن را ببینی، سختی بکشی، باز به سعادت نخواهی رسید چرا که مسیر را اشتباه آمده ای، طناب سفرت پوسیده است و از گره ها کاری ساخته نیست.  


هیچ نظری موجود نیست: