آذر ۱۳، ۱۳۸۹

بوی رفتن

مهر 89:
باز وقت رفتن است. این سومین کوچ است. زندگیم همچنان با رفتن عجین شده است. رفتن را در واقعیت بیشتر شناخته‌ام تا در فکر و این برای رفتن نهایی آماده‌ترم میکند؛ چرا که یک تمرین عملی از هزار تمرین و تجسم و تصور ذهنی بهتر است.
درست اکنون که بعد از چند سال در اینجا  مشکلات اولیه را پشت سر گذاشته‌ام ودر شرایط زندگی و موقعیت شغلی به ثبات رسیده ام ، با همه چیز و همه کس عادت کرده ام و کنار آمده‌ام و راحت‌تر از هر زمان دیگری می‌توانم زندگی کنم و درست زمانی‌که کم‌کم بندهای عادت و آرامش نسبی حاصل از این ثبات محکم می شوند، باید ببرم و بروم!
نمیدانم سهم من در این تقدیر چقدر بوده‌است (ظاهرا انتخاب خودم بوده) هرچه هست نوعی  تمرین عملی دلبسته نشدن است به بند‌های ماندن. تمرین عادت نکردن، غریب ماندن، بی وطنی، موقتی بودن!
 دربرابر همه چیز این دنیا که میخواهد از آدمی موجودی بسازد دلخوش و اهلی و رام و ریشه دار و سنگین بار و معتاد به روزمرگی و اسیر عادتها و دربند زنجیرهای ماندن،       هر آنچه که بوی بریدن و رفتن و نماندن بدهد، مبارک است. باید گرامیش داشت.




۱ نظر:

سنگ صبور گفت...

سلام
هزاران هزار تبريك. واقعا خوشحال شدم كه نيمه گمشده تو پيدا كردي. براتون آرزوي خوشبختي و شادكامي و سلامتي و تمام بهترين ها رو دارم.
و چه كوچ خوش يمني. موطن آدمي را بر هيچ نقشه اي نشاني نيست. موطن آدمي تنها در قلب كسانيست كه دوستش مي دارند...