آذر ۱۳، ۱۳۸۹

وادی شیدایان

وقتی مکاشفات شگفت احساس تاجی بر تارک عقل میشود کیفیتی از بودن بروز میابد که توصیفش نتوان کرد چرا که حتی کلام نیز در این عرصه نامحرم است؛ هرچند در قالب شعر یا نثر تلاشهایی برای بیان این کیفیت شده است به خصوص وقتی شعر با موسیقی در آمیخته گوشه هایی هر چند اندک از وادی شیدایان  توصیف شده است. به گمانم موفقترین تلاش ادمی برای بیان احساس با موسیقی نمودار شده است. ولی ما قدر ناشناسان معمولا از حاصل تلاش گروهی از هنرمندان که آهنگها و ترانه هاییست گاه جاودانه؛ چیزی بیشتر از نام خواننده را نمیدانیم. آثاری را بسیار گوش میکنم اما حتی یکبار احوال شاعر یا آهنگسازی  را که چنان  اثری ماندگار بر احساسم گذاشته جویا نمی‌شوم:

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی
فریادکشیدم تو کجایی تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که بر سینه خاک است
در سایه هرسنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماریست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار  هر ثانیه صد بار
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین، قلب تو دریاست
گفتم که درین راه کو نقطه آغاز؟
گفتی که توایی تو، خود پاسخ این راز !

...................

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دلیل آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود

...................

خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی‌بینی
توی خواب گلای حسرت نمی‌چینی
دیگه خورشید چهره تو نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمیتونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
میدونم می‌بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره

...............

تو کی بودی ای مسافر که منو در من شکستی
رفتی اما در دل من تو همیشه زنده هستی
تو کی بودی که به یادت باید آواره بمونم
پا به پای باد شبگرد برم و از تو بخونم
انتظار دیدن تو منو آروم نمیذاره
مث بغضی که گلومو بسته اما نمیباره
گم شدم تو شهر ظلمت رد پایی تو شبا نیست
با صدای هق هق من کسی اینجا آشنا نیست
ای صدای آسمونی پرم از هرچه شنیدن
کاشکی میشد پر کشیدن به هوای با تو بودن




هیچ نظری موجود نیست: