آذر ۱۳، ۱۳۸۹

در اوج

دوست دارم در اوج بودن وقتی همه چیز  بوی زندگی میدهد و  چشم دنیازده و عادت آلودم هیچ سایه ای از عزراییل نمیابد چون محتضری رو به قبله به شتاب و وسواس در تدارک رفتن باشم. دوست ندارم غافلگیرم کند همچنان که دوست ندارم در انتظار مرگ زندگی را برخود تلخ کنم. متعادل ماندن در زندگی مثل راه رفتن روی بندی در ارتفاع، دشوار است. به سودای زندگی مرگ را از یاد نمیبرم همچنانکه از هیبت مرگ زندگی را هراس آلود نمیسازم.  دوست دارم سنگ قبرم هیچ تشخصی نداشته باشد و به سختی بشود در میان بقیه پیدایش کرد. دوست دارم آنچه از من برجای میماند همه اسباب سفر باشد نه اسباب ماندن : کلمه،   نه کالا و ملک و پول و کلی وارث خوشحال!  دوست ندارم کسی با اینها به یادم بیفتد و مانند مفتخوران خرکیف وارث ثروتهای هنگفت، مراتب دم جنبانیشان را نسبت به حماقت مرحوم نامغفور جناب قارون خرپول، عصر هر پنجشنبه با حضور بر سر گور و فاتحه ای چندش آور ابراز نمایند... چرا که نشانه ای بزرگ برای  احمقانه زیستن یک فرد آنست که مرگش بیش از آنکه حس رنج آور فقدانش را در میان اطرافیان برانگیزد، موجب سرور وارثانش شود.

پ ن : پول دار بودن بد نیست پولدار احمق بودن بد است.



هیچ نظری موجود نیست: