آذر ۰۹، ۱۳۸۹

حقیقت دین

دینی که جامعه را به سوی عدالت سوق ندهد، فریب است.
دینی که جامعه را به سوی رشد و تکامل مادی و معنوی سوق ندهد فریب است.
دینی که آزادی انسان را حرمت ننهد فریب است.
دینی که در آن حق و حرمت و حیثیت و شرافت و آزادی و رفاه سهم طبقه و گروه و باند خاصی باشد، فریب است.
دینی که حاکمانش با ادعای خادم مردم بودن اربابی کنند فریب است.


قدرتمندان شریف و ضعفای بی شرف


جامعه اي که در آن  "حق داران  فاقد قدرت"  نتوانند حق خود را در کمال قدرت از زور مندان بگيرند هرگز داراي ارزش نخواهد بودآنطور که یادم مانده این جمله را در یک سخنرانی به عنوان حدیث نبوی شنیدم و یک حقیقت محض به نظر میرسد . حرفهایی هستند که وجدان آدمی آنها را بیدرنگ تایید میکند و دیگر نیازی نیست سندش را ببینیم  و به کسی وصلش کنیم تا به استناد آنها بخواهیم از آن دفاع کنیم ...
اما امروز...آيا ديده ايد که رعيتي بتواند حاکمي را به دادگاه بکشاند ؟
ديده ايد که يک فرد عادي بتواند عليه مسولي اعلام جرم کند و او را پاي ميز محاکمه بکشاند ؟
ديده ايد که فرودستي بتواند قدرتمندي را به جرم توهين و بي حرمتي به محکمه بکشاند ؟
وقتي قدرت آفريننده حق و حرمت و شرافت باشد ، در صحنه حقوق متقابل ملت و حکومت  تنها قدرتمندان هستند که مي توانند حقوقي را که براي خود قايل شده اند ،در کمال قدرت از مردم بستانند  .
در اين صحنه اگر هم جرمي واقع شود  ، جرميست که بي قدرتي در حق قدرتمندي مرتکب شده است . اينجا ديگر بحث از حقوق متقابل بي معنيست . چرا که اگر هم بي قدرت حقي داشته باشد  ، آنست که قدرتمند براي او تعريف ميکند  و قايل ميشود . بي قدرت حق ندارد حقوقي را از پيش به عنوان حقوق انساني  براي خود متصور باشد  و اگر هم باشد هرگز نخواهد توانست آنها را طلب کند ، که اگر ندادند عليه آنها که بايد مي دادند اعلام جرم کند . اين قدرتمند است که حقوق بي قدرت را تعيين ميکند و هر وقت دلش خواست و هر اندازه  که خواست به او مي دهد .
نمونه کوچکش روابط کارگر و کارفرما و نمونه بزرگترش حقوق متقابل ملت و حکومت .



جنگهای زرگری


توجه به خوبيها وبديها و   بايدها و نبايدها   بدون در نظر گرفتن معيار  "زمان_موقعيت "   ميتواند تبديل به حماقت شود .
ا گر نتوانيم شرايط و اولويتها را در نظر بگيريم  تبديل به موجودي مي شويم که باري به هر جهت است و به سادگي فريب ميخورد و اسير جنگهاي زرگري ميشود .
در بعضي شرايط اهميت مسايل تغيير ميکند و  مساله اي که قبلا جزيي بود مهم ميشود  و بر عکس .
گاهي اربابان استحمار مسايلي کم اهميت را در بوقهايشان مي دمند تا توجهمان را از مسايل ضروري تر و فوري تري باز دارند . در اينجا مساله اي که سرگرم آن شده ايم حتي اگر در ذات خود ارزشمند باشد   چون مانع توجهمان به مساله با ارزشتر و مهمتر و فوري تري شده است ، تبديل به نوعي فريب ميشود و اينجاست که اسير يک جنگ زرگري شده ايم 
هر انديشه و عمل نيکي که مانع از توجهمان به انديشه و عمل نيک مهمتري شود  خود يک فريب است.




بایدها

اگر بايدهاي ايمانمان را ندانيم  يا قادر به انجامشان نباشيم ،
قرباني بهره کشي کساني خواهيم شد که بايدهاي منافعشان را مي دانند و بر انجامش قادرند .








خانه‌ای روی آب


افراد جامعه به سان مسافران يك كشتي اند ،اگر يك نفر ته كشتي را سوراخ كند همه غرق خواهند شد (محمد)
تنها لذت بردن و تنها خوشبخت بودن بد بختي آزار دهنده ايست (علي شريعتي )


يك معيار براي سنجش درجه انسانيت آدمها ميزان حساسيت و نگراني آنها نسبت به وضع ديگران و سرنوشت جامعه شان است.
با خلاصه شدن در زندگي خصوصي خود هرگز نميتوان سعادتمند شد .
بي اعتنايي به وضع ديگران و بنا كردن عمارت خوشبختي خصوصي در اين دنيا مانند ساختن خانه اي روي آب است .
سعادتمند شدن فرايندي جمعي است .
تنها راه تكامل و سعادت آدمي گذر از متن واقعيات جامعه است و تلاش در حد توان خود براي كمك به ديگران و تغيير دادن ناراستي هاي موجود .


درعوالم خوشگلی


زنها سعي ميكنند زيبا به نظر برسند وشايد اينكار را به صورت كاملا غريزي انجام ميدهند : مدل لباس ، مدل مو ، صافکاري ، نقاشي و...(۱)اينکار جنبه هاي مختلفي ميتواند داشته باشد اما مسلما هيچ عملياتي نميتواند جاي زيبايي خدادادي را بگيرد(۲)
 و شايد بيشتر آنها تلاششان براي زيبا به نظر رسيدن در خارج از خانه بيشتر باشد . چرا ؟
اين يك قانون نانوشته براي زنان است كه هرچه زيبا تر به نظر برسي 
 (۳)   امتيازات بيشتري ميتواني كسب كني.
همه ما به اشكال مختلف و در موقعيتهاي مختلف شاهد بوده ايم كه زيبا رويان موجي از توجه و احترام و ارادت و خدمت اضافه بر حد معمول و مورد انتظار را به سوي خود جذب ميكنند و اين جذابيت ظاهري زمينه ايست براي موفقيت آنها در زمينه هاي مختلف در جامعه :
اگر دنبال كار باشند معمولا كارفرما انگيزه هاي بيشتري براي استخدامشان خواهد داشت .خيلي از كارفرمايان صرفا براي بالا بردن كلاس محيط كارشان آنها را استخدام ميكنند .
اگر دنبال شوهر باشند به سادگي ميتوانند بهترينها را _از هر جنبه اي كه دوست داشته باشند_ شكار كنند .
اگر روسپي باشند بالاترين قيمتها به آنها پيشنهاد ميشود .
اگر دنبال دوست باشند ...
آنها كه از زيبايي خدا دادي بهره مندند خيلي زود مي فهمند نعمتي دارند بسيار كاربردي و راهبردي !
و خيلي زود ياد ميگيرند كه چگونه از آن بايد در موقعيتهاي مختلف استفاده يا سوء استفاده كنند و بيشتر آنها خيلي زود در هاله اي از خودپسندي و غرور اسير ميشوند كه امكان رشد بيشتر را از آنها ميگيرد .
دريافت توجهاتي بيش از حد  ، آنها را به موجوداتي مغرور ، پر افاده ، لوس ، پرتوقع و كم تحمل تبديل ميكند .
موجوداتي كه با ارزشترين داشته شان ظاهرشان است . چه ابلهانه است باليدن به چيزي كه خود در به وجود آوردنش نقشي نداشته ايم ! 
(۴)
منطق دروني آنها در بسياري از موارد اينست : من خوشگلم پس حق دارم !
اما شاهكار هستي وقتي پديد ميايد كه زيبايي ظاهر با معرفت در آميزد . براي آنكه زيبايي سيرت و صورت هر دو را دارد چه اداي حق و شكر نعمتي شايسته تر از اينكه از نيروي تاثير گذاري و نفوذي كه بر ديگران ميتواند داشته باشد در جهت القاي راستيها بر آنان استفاده كند ؟
.........................................................
:: پ.ن.(۱)  و به ميزانيكه انسان عصر حاضر در تابعيت از نظام سرمايه داري ، ابله تر و سطحي تر ميشود ،  زيباتر به نظر رسيدن نيز براي زن مهمتر ميشود و اينست راز چهار نعل تاختن كانالهاي ماهواره اي در تبليغ وسايل آرايش و انصافا كانالهاي فارسي زبان در اينكار روي دست كانالهاي خارجي بلند شده اند كه يعني در حماقت نيز .(۲) بهتر بگويم هيچ عملياتي نميتواند جاي زيبايي سيرت را بگيرد . آنكه سيرتش زيباست ، و به جای آلودگیهای دنیا زیباییهای انسانی را در خویش پروده ، حقيقتا زيباست . با هر چهره و اندامي زيباست . حالتش زيباست .همه چيزش زيباست : لحنش ، كلامش ، رفتارش ، وتك تك اعمالش . عطر زيباييش (اگر هنوز دلت آنقدر آلوده نشده باشد كه نتواند حس كند) از دور تو را مست ميكند . (۳)   به نظر من زيبا ترين حالت هر انسان ، همان ظاهر خدادادي و طبيعي  اوست . كدام نگاه به زندگيست كه آدمها را وا ميدارد كه اين حالت طبيعي خويش  را قبول نداشته باشند و هربلايي به سر جسمشان بياورند كه زيبا تر به نظر برسند ؟(۴)  همينطور شرمگين بودن و نگراني بابت موضوعي كه در پيدايش آن بي تقصير بوده ايم .


تضاد عقلها


آنکه عقلش عقل خاکيست اعمال را بر اساس فوايد دنيايي شان انجام ميدهد فوايدي که خودخواهيهاي غريزي او را ارضا مي کنند و هميشه هدف خود است نه خدا      حتي در اعمالي که ظاهرا براي خداست        در زندگي روز مره :
لذتهاي غريزي ، تامين نيازهاي مادي که به راحتي به حرص و طمع تبديل مي شود ،
قدرت طلبي و برتري جويي نسبت به ديگران : حسادت و رقابت
مورد تاييد و تشويق قرار گرفتن  ، شناخته شدن ،
حفظ خود و آنچه به دست اورده است : ترس از دست دادن و صدمه خوردن که به محافظه کاري منجر مي شود    
و در اعمال ديني : تضمين خوشبختي خود در آنطرف بوسيله داد و ستد با خدا : چون خدا صاحب مستقيم املاک آنطرف معرفي شده ، براي خريد به او مراجعه مي کنند و شرايطش را مي پذيرند . اینجا نیز  هدف                   "خود غريزي"است و خدا تنها يک طرف معامله ! 
   اما آنکه از عقل الهي بهره مند است اعمال را بر اساس تاثير معنويشان در راه رسيدن به خالقش انجام مي دهد
بنا بر اين به سادگي از هر عملي که در اين راه تاثير منفي داشته باشد مي گذرد هر چند آن عمل متضمن نفعي بزرگ در زندگي يا رسمي عام و موکد در جامعه اش باشد ؛
و هر عملي را که در اين راه داراي تاثير مثبت باشد انجام مي دهد    هر چند از ديد همگان آن عمل فاقد دليل معقول و منطقي باشد  ويا يک رسوايي يا حماقت بزرگ خوانده شود يا محکوم شمرده شده و موجب طرد و حتي مرگش شود !  

  

غیر منتظره

خيلي وقتها اتفاقي افتاده كه احتمالش را نمي داديم ، موضوعي به شكلي حل شده كه گمان نمي برديم ، قضيه اي به گونه ای بوده كه پيش بيني نكرده بوديم... 
پيش بيني ناپذير بودن وقايع به ما مي آموزد كه  در نظام فكريمان هميشه و در هر موضوعي  بايد جايي را براي احتمالاتي كه با پيش بيني ها و عادتها و باور هايمان سازگار نباشد در نظر بگيريم .  اينگونه است كه با وقوع هر نشانه و رويداد غير منتظره اي ميتوانيم به سرعت آنرا دريابيم  خود را با آن سازگار كنيم ويا از فرصتي پيش بيني نشده بهره گيريم.


تکیه گاه استوار

حفظ ارتباط با مطلق  و همه چيز را براي او خواستن و همه چيز را از او ديدن و تنها براي او زيستن و تنها دلبسته او ماندن    موجب ميشود که انسان در ميان امواج ناگزير و گذراي زندگي  که همه نسبي اند و شامل به دست آوردنها و از دست دادنهاي بسيار  ، به کمک آن تکيه گاه استوار  ، تعادل و توازن رواني خويش را حفظ کند  و چون تلاش در راه او را تنها عامل موثر در نجات و رستگاري خويش مي بيند   ؛ تا هنگامي که به چنين تلاشي اهتمام مي ورزد   غريق هيچ موجي نخواهد بود . نه از برخورداريهاي دنيا غرق لذت و سرمستي مي شود و نه با از دست دادنهايش   اسير ياس و اندوه و پريشاني و درماندگي.


آذر ۰۸، ۱۳۸۹

حرمت انسانی


وقتي در مي يابيم که سرشت آدميان جز خير و نيکي نيست و آدم بد ذات وجود خارجي ندارد
و بديها ،     آلودگيها و عارضه هايي هستند برجان آدمها ،  مي توانيم  به جاي   بد ديدن آدمها    ، بديهايشان را به عنوان يک عارضه و بيماري  بر جانشان ببينيم  و اگر مي توانيم در علاجشان کوشيم
   و به مقابله با 
 بديها بشتابيم   نه دشمني با اشخاص و اجازه ندهيم تا آلودگيها و کژيها که هر کس به شکلي و تا حدودي دچار
. آنهاست  موجب شود که حرمت انساني افراد را فراموش کنيم و به انحراف خصومت با اشخاص دچار شويم   


قالب شکنی


آدمهاي معمولي... آدمهاي قالبي و متعارف و معقول و به اصطلاح نرمال...
آنها كه همه زندگيشان بر اساس قالبهاي مرسوم رقم ميخورد و اگر به مساله اي برخورند كه در اين قالب تجربه نشده بود هرگز نميتوانند آنرا مستقلا مورد سنجش قرار دهند و فورا در برابرش گارد ميگيرند كه به قول علي:
مردم دشمن هر آن چيزي هستند كه نميدانند .برايشان هر عملي و هر روشي فقط و فقط زماني قابل پذيرش است كه قبلا نسخه تاييدش بر اساس تجربه هاي ديگران يا سفارش كساني كه قبولشان دارند ارايه شده باشد.
اين موجودات قالبي هستند كه در زندگيشان هيچ نوآوري و خلاقيتي نمي بينيد . هيچ حرف تازه اي و هيچ كار تازه اي را نمي توان از ايشان سراغ گرفت.
معاشرت با اينهاست كه انسان را از لحاظ روحي و معنوي عقيم ميكند . و براي آنها كه انديشه و احساسشان والاتر از سطح عوام است چه دردي عميقتر از محصور شدن در ميان خيل معموليها ؟
در عرف ما آدمهاي قابل اطمينان و احترام  ، همين موجودات نرمال هستند .
باور عمومي بر اين است كه به آدم غير نرمال نمي توان اطمينان كرد چون طبق الگوهاي موجود در جامعه زندگي نميكند. در حال حاضر بار معنايي آدم غير نرمال دلالت بر صفاتي منفي در او دارد .
اما آيا هنجارهاي جامعه ما تماما موارد مثبتي است كه هر كس آنها را نپذيرفت موجودي غير نرمال به معناي منفي تلقي شود ؟
آيا موجودات غير نرمال مثبت نداريم ؟
کساني كه قالبهاي جامعه را در جهت اصلاح و تعالي آن مي شكنند در جامعه ما چه جايگاهي دارند ؟
متاسفانه آنها هم با موجودات غير نرمال منفي به يك گاري بسته ميشوند . يعني اصل در جامعه ما الگوهاي جا افتاده است و هركس خلاف آن زندگي كند در جهت مثبت يا منفي ، موجودي نامطلوب تلقي ميشود .
در حالي كه بسياري از اين الگوهاي جا افتاده نه توجيه ديني دارند و نه توجيه عقلي اما عرفا و در امتزاج با عناصر ديني در نگاه عموم تقدس يافته اند . خرافات و انحرافاتي در لباس دين و رسمها و سنتهايي آميخته با آن معجوني پديد آورده است كه اكنون عرف مقدس جامعه ما انگاشته ميشود .
در اين شرايط هر تلاشي براي اصلاح و زدودن عناصر منفي فرهنگ و عناصر بدلي دين با واکنش منفی مواجه ميشود و هركس كه بخواهد لااقل خودش را از اين انحرافات دور نگه دارد از ديد عموم موجوديست غير نرمال یا غير قابل اعتماد.
این طرد شدن بهای حق باوری و حق مداری کسانیست که در کلام خدا
 "از راههایی نمیروند که روندگان آن بسیارند."



آذر ۰۷، ۱۳۸۹

ملاک اصلی قضاوت


...هر دوره اي يك مسأله را داغش ميكنند وهمزمان از تمام بلندگوهايشان آنرا فرياد ميزنند  آنچنان كه گويي هيچ مساله اي مهمتر از آن وجود ندارد.
اين بازي را مي شناسيد ؟
بار ديگر اين درس ارزشمند آموزگار بيداريمان را به ياد آوريم كه :
يك ملاك براي قضاوت راجع به هر مساله ديني ، اعتقادي ، فكري ، سياسي و... كه هر كسي و هر گروهي مطرح مي كند هست و آن اينكه :
اين مساله اكنون و در اين شرايط مكاني و زماني  من و جامعه ام ، چه تاثيري در زندگي من و سرنوشت فردي و اجتماعي من دارد ؟
اگر بي تاثير است يا در برابر دردها و مسايلي كه بدانها دچارم اهميت چنداني ندارد ، بايد بفهمم كه مساله يا غلط طرح شده يا غلط حل شده يا اساسا طرح شده تا مسايل مهمتري مطرح نشود و از توجه به آنها باز مانم ... 



وارونگی اولویتها


اگر موضوع كم اهميتي برايمان مهم شود ،
حتما موضوع مهمي نيز هست كه برايمان كم اهميت شده است .


منازل شناخت


بر خلاف علوم پايه و تكنولوژي كه ابتدا در كشورهاي صنعتي توليد ميشود     و بعد به كشورهايي چون كشور ما وارد  ، و در نتيجه در اين زمينه آنچه در دست آنهاست جديدتر  و پيشرفته تر و برتر است  ؛  در زمينه فرهنگ و دين و بطور كلي علوم انساني  ، مصالح برتر در دست ماست  چرا كه ما وارث آخرين و كاملترين  دين الهي و ريشه دارترين فرهنگهاي بشري هستيم . اما چون قرنها اسير دردها و امراض فردي و اجتماعي مختلف بوده ايم ، هنوز نتوانسته ايم وارثان شايسته اي براي اين ميراث گران  باشيم و از آنها چنان كه شايسته است براي ساخت الگوها و جهتها و روشها و ابزار متناسب با زمان  براي زيستن آگاهانه و تاثير گذار و هدفمند در متن جامعه بشري  بهره گيريم  . هنوز نتوانسته ايم ناخالصيها و عناصر بدلي و مزاحم را از اين گنجهاي گران بزداييم  هنوز نميدانيم چگونه بايد اين مصالح را براي ساخت ابزاري كارا در زندگي مادي و معنويمان در اين عصر تركيب كنيم . در نتيجه در اين زمينه هم مانند علم و تكنولوژي در نهايت حقارت بايد شاهد باشيم كه نسل نو خوراكش را از غرب ميگيرد 
و گويي آنها از همان معارف الهي  ناقص ترشان و نيز از انديشه هاي غير الهي و من درآورديشان بهتر ميتوانند بهره گيرند ، حتي در هر مورد كه لازم ببينند سري هم به مصالح ما ميزنند  و از آنها به بهترين شكل براي پر كردن كمبود ها و و خلاء هاي فكريشان استفاده ميكنند . نمونه اش همين آثار حضرت مولانا كه سر از امريكا در آورده . ويا با تحقيقات و آزمايشات بسيار به نتايجي ميرسند و آنها را با آب و تاب فراوان به عنوان دستاوردهاي مهم خود تبليغ ميكنند  در حاليكه غالب اينها و خيلي بيشتر  و مهمتر از اينها در معارف ديني و فرهنگي خودمان هست ...
درحاليكه مصالح لازم براي پي ريزي برترين بنيانهاي فكري و روشهاي زيستن در دست ماست  ، نسل نو به خاطر عدم ارائه صحيح و متناسب با زمان اين مصالح بايد به سراغ غرب برود و بيشتر آناني هم كه به سراغ مصالح خودمان ميروند  ، نميتوانند گوهر را از غير آن تشخيص دهند و نميدانند بر اساس كدام سلسله مراتب   بايد به مطالعه بپردازند : قران را نخوانده ميروند سراغ روايات و روايات معتبر و مهمتر را نخوانده ميروند سراغ آثار متاخرين و در ميان اينها نيز نميتوانند آثار مهمتر و با ارزشتر را از غير آن تشخيص دهند . و آنها هم كه بر اساس سلسله مراتب به مطالعه مي پردازند غالبا به دليل مسخ روح دين در نظام آموزش ديني ما از درك جوهر دين و زاويه نگرش ديني ومتد شناخت و عمل بر اساس تعاليم دين   آنچنانكه در سيره پيشوايانمان مي بينيم باز ميمانند و معمولا چنانكه مي بينيم مجموعه معارفي كه با مشقت بسيار تحصيل كرده اند به كار مردم و به درد جامعه و جوانان نمي خورد .

  نتيجه اینکه در زمینه علوم انسانی ، نه آنها كه به سراغ غرب ميروند  ، ميفهمند    بسيار بالاتر و جامعتر و كاملتر از معارفي كه از آنجا به دست آورده اند در دست خودمان است و نه بيشتر آنها كه به سراغ معارف خودمان ميروند به شناختي اصولي و صحيح از روح دينمان  و مباني و اولويتهايش دست پيدا ميكنند .
و چنين است كه ما نقشه گنج در دست نشسته ايم و خواندنش ندانيم ، هر از گاهي كسي سر رسد و به اقتضاي منافع خود ، نا كجا آبادي را نشانمان دهد ، ما نيز ساده لوحانه سر به آنسو نهيم .



یک موهبت

داشتن   دشمن،  مخالف  يا منتقد     حتي از نوع ناجوانمرد ، هتاک يا بي انصافش ،   موهبتي گرانقدر براي قويتر شدن است.



تنش


چرا آدمي انتظار دارد که همه مطابق ميلش رفتار کنند ؟ 
چرا تنشها و در گيريهاي روزمره بايد چنان تاثير مخربي بر او بگذارد که روند معمول زندگيش مختل شود و حتي سلامت روانيش به خطر افتد ؟
محيط ما پر است از آدمهايي که همه چيزشان با ما متفاوت است : وراثتشان    محيطشان   تعليم و تربيتشان  تجربه ها و شرايط زندگيشان .  و طبيعي است که اين تفاوتها عامل بروز رفتارهاي بسيار متفاوتي خواهد بود 
اما خود پسندي خيلي از آدمها اجازه درک اين تفاوتها را به آنها نميدهد  آنها را به موجوداتي  متکبر تبدیل می کند که حوصله خيلي ها را ندارند   از خيلي ها متنفرند و   حالشان از بعضی ها به هم مي خورد و دوست ندارند بعضی ها حتي از فاصله چند متري به آنها نزديکتر شوند واگر مجبور به صحبت با کسانی  شدند چنان قيافه و لحن وحشتناکي پيدا ميکنند که طرف از زنده بودنش شرمنده مي شود ! ترجيح مي دهند هر چه زودتر از ميان اينهمه موجود بي سرو پا و پست  فرار کنند و بعضي ها  در اين فرارحتي از کشورشان هم فرار مي کنند 
راجع به ارزش وجودي خيلي ها تنها با يک نگاه و يک برخورد قضاوت ميکنند و هر کسي را به سادگي محکوم ميکنند و در هر مورد که لازم تشخيص دادند فحشهايشان را     اگر جراتش را داشتند حضورا وگرنه غيابا نثار ميکنند . بعضي از آنها به موجوداتي تبديل شده اند که تخصصهاي عجيبي دارند 
تخصص ناراحت شدن از دست اين وآن
تخصص بد بيني و سوء تعبير
تخصص گله و ناله و زاري و غرغر
تخصص غيبت 
در يک درگيري و تنش ارتباطي مهمترين موضوعي که بايد به آن توجه کنيم  اينست که خود در به وجود آوردن اين وضعيت تا چه اندازه مقصريم ؟  و چگونه ميتوانيم اين تقصير را جبران کنيم  و چه کنيم تا ديگر چنين اشتباهي را تکرار ننماييم.  به عبارت ديگر تنها مساله اي که ميتواند عامل ناراحتيمان باشد اشتباه خودمان است و ناراحت بودن  به خاطر اشتباهي که از طرف مقابل سر زده است بي معني و بي مورد است.



مطلق نگری

عباراتي از اين دست را بسيار شنيده ايد :  مرد جماعت همشون ، زن جماعت همشون ، راننده جماعت همشون ...  اينها نمونه هاي رايجي از يك نوع مطلق نگري هستند كه در آن يك صفت منفي به گروهي از آدمها نسبت داده ميشود  و به عبارت خودماني تر يك گروه از آدمها به يك گاري بسته ميشوند . ويا شنيده ايد كه "  ازدواج مرگ عشق است "  اين تجربه كسانيست كه از ظاهر كسي خوششان آمده  و بعد از ازدواج  ديده اند كه آن جذابيت اوليه به تدريج رنگ باخته  ، آنها هم به اين نتيجه رمانتيك رسيده اند .  آن علاقه اوليه را عشق مي پندارند و مرگ آنرا بعد از چنان ازدواجي به صورت يك نتيجه محتوم و يك الگوي كلي در مياورند . در حاليكه بايد به اين درك ميرسيدند كه اگر فقط بر اساس خوشايند هاي ظاهري و ملاكهاي سطحي مثل تيپ و كلاس و وضع مالي   از كسي خوششان بيايد  و خيال كنند عاشقش هستند چون اين ويژگيها بر خلاف ويژگيهاي روحي و معنوي پويا نيستند  و قابليت رشد و تكامل ندارند ،  بعد از ازدواج به تدريج اهميت خود را از دست ميدهند  و براي فرد عادي ميشوند و او ديگر آن علاقه آتشين اوليه را حس نخواهد كرد . اين نمونه نوع ديگري از مطلق نگريست كه در آن بر اساس تجربه اي خاص كه در شرايطي خاص به دست آمده براي يك عمل به طور كلي و بدون قيد وشرط ، الگو سازي و نتيجه سازي ميشود .
به طور كلي مطلق نگري به معني بسط و تعميم يك صفت يا يك مفهوم  به يك كليت است با استناد به چند نمونه و چند جزء از آن كليت كه واجد آن صفت يا مفهوم بوده اند .
اين نوع نگاه كه به تعبيري   سياه و سفيد ديدن اشخاص و مسايل   و يا همان تلقي  " مشت نمونه خروار است" ميباشد   يكي از روشنترين نشانه هاي نگرش عوامانه  است كه متاسفانه امروز حتي به طبقه تحصيلكرده ما نيز سرايت كرده  و اساسا با ديد علمي و منطقي در تعارض است.
يكي از ملاكها در تشخيص سطح شعور آدمها اينست كه ببينيم در آرا و نظراتشان تا چه اندازه دچار مطلق نگري شده اند .




زیبایی-3

در برابر سايه هاي هولناك تنهايي و تلخيهاي تبعيد و زشتيهاي اين تبعيدگاه   بايد گريزگاهي يافت و تسلايي و مرهمي تا بتوان چند صباح ناگزير دنيا را تحمل كرد. در اين گريز تجليهاي بي مانند آن زيباي مطلق را چون پناهگاهي پيرامون خويش ميابيم و در كنار  نمودهاي متنوع زيباييش در هستي  ،  عاليترين جلوه هاي زيبايي را در عاليترين خلق او  انسان   ميتوان ديد . گرچه نمونه هاي اعلاي زيباييهاي شكوهمند انساني را تنها در تاريخ و در كتابها ميتوان يافت اما هنوز هستند كسانيكه بتوان از درك زيباييهاي وجود و حضورشان سرمست شد .
گاه تابناكي چهره اي
زيبايي لحني
ظرافت رفتاري
بيداري وجداني
ایثار پنهانی
سرزندگي حضوري
صبری بر ابتلایی
بخشش بيدرنگ جفايي
متانتي در برابر عصبيتي
تواضعي بي ريا
مهرباني بي دريغ
صداقتي بي تكلف
صميميتي بي تصنع
صراحتي گستاخانه
صلابتي حق مدارانه
...
وهريك كشفي در وجودي
هريك رايحه اي كه ذهن آدمي را عطر آگين ميكند و انگيزه اي ميشود تا چنان بودني را الگوي خويش سازيم.




زیبایی-2


روح آدمي براي زنده و سالم ماندن نيازمند دريافت و ايجاد زيباييست
اگر در خوراك روزانه روحمان حد معيني از زيبايي وجود نداشته باشد  و اگر نتوانيم در زيستنمان  نوعي از زيبايي را پديد آوريم روحمان مريض ميشود و ميميرد. آدمهاي بي روح را كه زياد ديده ايد ؟ همين جنازه هاي متحرك كه هر روز شاهديم و پيش از مرگ جسمي به مرگ معنوي رسيده اند...
زيبايي جلوه هاي بينهايت متنوعي دارد . كدام جلوه هايش را مي فهميم ؟  آيا زيباييهاي معنوي را هم به اندازه ديگر زيباييها مي شناسيم ؟    اينها دير ياب ترين و متعاليترين انواع زيباييها هستند  و بايد تا جاييكه ميتوانيم ذائقه روحمان را با آنها آشنا كنيم و خود نيز آفريننده آن باشيم .
ميتوان گفت فلسفه وجودي بشر كشف و خلق زيباييها و مبارزه با زشتيهاست تا شايسته درك زيبايي مطلق شود .
زندگي انسانهاي متعالي در اين راه به زيبايي ناب ملكوتي ميرسد .
هر چيز عزيز و شريف همانگونه كه نادر است به سختي نيز به دست ميايد (پل تيليش)



زیبایی-1


زيبايي ...   چگونه ميتوان از آن سخن گفت در حاليکه اساسا با کلمات بيگانه است  و در قالب کلمات قابل بيان نيست ؟احساس زيبايي وديعه ايست در جان آدمي که از روح الهي او سر چشمه مي گيرد . آدمي به موجب اتصالش با روح الهي وارث حسي مقدس است که او را به ياد ذات ملکوتيش مي اندازد . به يادآن مي افتد که از زندگي برتر است   که متعلق به اينجا نيست .  نوع ، سطح  و مصاديق اين احساس بسته به ويژگيهاي روحي هر شخص متفاوت است . سطح و درجه اي از زيبايي که هر کس ميتواند احساس کند مستقيما متناسب با سطح روحي و معنوي اوست . دامنه زيباييها بينهايت وسيع است .  احساس زيبايي براي انسان خود آگاه انگيزه اي بي نظير براي حرکت در راه رسيدن به کسي است که همه زيباييها ياد آورش هستند . او از درک زيباييها به خلق ديگر بار آن در خودش ميرسد . هيچ عامل ديگري  در زندگي نمي تواند اين نقش را ايفا کند و چنين بال نيرومندي براي پرواز آدمي شود.


دوری و دوستی


به به از اینهمه  ارادت و شیفتگی ملت ما به علی !
عجب ملت با معرفتی هستیم ما !
اما اگر واقعا امروز علی اینجا بود  باز هم همینقدر دوستش داشتیم ؟
واقعا ما در سطحی هستیم که بتوانیم روش علی را تحمل کنیم ؟
علی که دوست و آشنا و سفارش و مصلحت این و آن سرش نمیشود !
علی که عوامفریب نیست !
علی که بلد نیست رضایت همگان را به دست آورد !
علی که...نیست !
چه کسی میتوانست تحملش کند ؟
عوام ما ؟
بازاری ما ؟
سرمایه دار ما ؟
روشنفکر ما ؟
نسل جدید ما ؟
روحانی ما ؟
حاکمان ما ؟
اگر ملت ما به میزانیکه علی را دوست دارد او را می شناخت و به میزانیکه در بزرگداشت یادش میکوشد در ادامه راهش میکوشید ما باید اکنون به نتایج بزرگ میرسیدیم . نه اینکه پس از چهارده قرن "علی دوستی" همچنان دچار دردهایی باشیم  که علی راه علاجشان را نشان داده بود .
این واقعیتی است که شریعتی در " علی تنهاست " طرح میکند و به این نتیجه قطعی میرسد که :
" محبت بی معرفت نجات بخش نیست 
 ما علی را نمیشناسیم و شایستگی شناختش را ازدست داده ایم "

توازن عقلی- احساسی


اوايل جواني ، سالهاي داغ زندگي ، تلاطم احساس بود كه مرا به نوشتني واميداشت خاص آن دوران .
حالا كه دفتر جوانيم را ورق ميزنم بسيار آشفته و خط خطي اش ميابم . پر از حرفهايي كه بعد ها قلم خوردند و برگهايي كه پاره شدند . آن وقتها احساسم آنقدر شور و مايه داشت كه گاه مرا به ارتكاب شبه شعري يا نثر شعر گونه اي بر انگيزد . اما امروز آن حالات را به ندرت در خويش ميابم . حالا آدمي هستم كه عقلش بر احساسش مي چربد . آدمي كه بيش از آنكه رويا و شوق و سوداي كاري را داشته باشد ، راهكار و تصميم و برنامه اش را دارد . چنين بودني و بيشتر در وادي عقل زيستن مطمئن است. اما جذاب نيست . هيجان ندارد .
چگونه ميتوان به توازن عقلي _ احساسي رسيد و در گذر زمان آنرا حفظ كرد ؟



تعادل


بار كج به منزل نميرسد
اين مثل را ميتوان براي هر نوع حركتي صادق دانست . يك شرط اساسي در حركت وجود تعادل است .همانگونه كه هر متحركي  به نوعي تعادل نيروهاي فيزيكي در خويش رسيده است  ؛ هر فرد  انساني نيز براي حركت در مسير تكامل وجودي خويش _ مسيري كه هدف خلقتش جز آن نيست _ به ايجاد و حفظ تعادل در ابعاد وجودي خويش و به عبارتي در گرايشها و نيروهاي درونيش وابسته است . و به همين شكل و در مقياسي بزرگتر هر جامعه انساني نيز براي حركت در مسير تكامل جمعي به چنين تعادلي نيازمند است .
علاوه بر تعارض ذاتي دو بعد اصلي وجود انساني  ، بعد خاكي و بعد خدايي كه يك ريشه اساسي در پيدايش عدم تعادل در انسانها و جوامع است ؛ عدم توازن بين شاخه هاي هر يك از اين دو بعد نيز دليلي ديگر بر نامتعادل شدن  ميتواند باشد .
از ابتداي تاريخ تا كنون در حيات فردي و جمعي انسانها پديده غالب عدم تعادل است . غالبا آدمها و جوامعي را مي بينيم كه فقط در يك يا چند بعد خاص پيشرفت داشته اند
  و در نتيجه از حركت تكاملي كه نيازمند  رشد  متوازن همه ابعاد وجوديست باز مانده اند .
خداوندان ثلاثه تاريخ 
 : زر ، زور و تزوير 
( به تعبير شريعتي ) در هر دوره اي به اقتضاي شرايط و در جهت منافع خويش جوامع را يا به دنيا پرستي سوق داده اند و يا به آخرت پرستي . هر بار كه جامعه اي دنيا پرست شده عكس العمل طبيعي اين گرايش افراطي  در دوره بعد به صورت افراط در بعد متقابل آن يعني آخرت پرستي ظهور كرده است و اين نيز در دوره بعد دوباره  دنيا پرستي را در پي داشته است . و اين هر دو گرايش افراطي در خدمت به نيروهاي اهريمني بوده اند .
در محيطمان نيز نمونه ها بسيارند :
يكي موش سكه پرست كه دهانش را  باز ميكند همه حرفهايش بوي پول ميدهد و اگر يك قران از سودش كم شود يا دو قران از ثروتش
  به حال احتضار مي افتد.
يكي عارف وارسته اي كه نان شبش را محتاج وجوهات شرعيست 
 و اگر يك ماه حقوقش قطع شود از آن عالم خلسه هاي نوراني با مخ به عالم نكبت و پيسي سقوط ميكند چون غير از تاملات عارفانه هيچ كاري بلد نيست.
يكي وقف كار خويش شده است ؛ بي خبر از خانواده اش
  ، همه عقل و هوش و حواسش را 24 ساعته به مسايل كاري اجاره داده است.
يكي وقف خانواده خويش است اما غافل از حال خود و نيز غافل از حال هر كسي خارج از دايره بسته خانواده اش.
يكي هميشه جدي است
  حتي در لطيف ترين و احساسي ترين لحظات و مسايل زندگيش نيز نميتواند از تيپ يك آدم  جدي خارج شودو در نتيجه  رفتارش در آن لحظات خود به خود به يك كمدي تمام عيار تبديل ميشود ! و چه بسيار مواقعي كه حاكميت جديت در ارتباطاتش به سردي و خشونت منجر ميشود .
يكي موجودي كمدي است و همه چيز را به شوخي و بازي ميگيرد و اين حالت در مواقعي كه به جديت و قاطعيت نياز است
  ميتواند فاجعه بار باشد و در بسياري از موارد اورا به ابتذال و پستي ميكشاند
و...
رسيدن به انسان متعادل و جامعه متعادل و در پي آن رسيدن به 
 انسان و جامعه رو به تكامل هدف اساسي آفرينش است هدفي كه هنوز با وجود ارسال پيامبران متعدد از سوي خدا تحقق نيافته است .
واكنون در عصر غلبه نيروهاي اهريمني
  چگونه ميتوان توسط نظام نامتعادل حاكم بر جهان بلعيده نشد ؟




دربرابر بدیها


اي رسول تو بديهاي امت را به آنچه نيكوتر است دفع كن ، ما خود جزاي گفتار آنها را بهتر مي دانيم (مؤمنون _96)


در برابر حيله ها و پستيهاي زبونان گاه بهتر است در عين آگاهي خود را به نفهميدن بزنيم .
همانطور كه در بسياري از شرايط بخشش و نيكي كردن در برابر بدي  در عين قدرت بر انتقام   بهترين عمل ممكن است چرا كه اين واكنش تاثير بسيار سازنده اي در روح بدي كننده برجاي ميگذارد ؛  گاهي هم ناديده گرفتن رذالتها و تظاهر به نفهميدن بهتر است . چون نفس توجه به بعضي پستيها و واكنش نشان دادن در برابر آنها  مي تواند آدمي را از مقام خويش فرود آورد و به همان پليديها نزديك كند و حتي از راه خود و توجه به مسايل مهم و ارزشمند زندگي باز دارد .
همانگونه كه علي اين   به روي خود نياوردن   را به زيبايي چنين بيان مي كند :
مؤمن گول خوري بزرگمنش است




تشابه وجودی


گویا حیوانات را آفرید تا به ما نشان دهد که با غرق شدن در بعد خاکیمان به چه موجوداتی شبیه میشویم و از چه موجوداتی بدتر . مثالهایی زنده برای نمایش حقیقت وجودی آدمیزاد وقتیکه در پی رشد دادن به بعد خدایی وجودش نباشد . مثالها آنقدر روشن و گویا و ملموس هستند که نیازی نیست به مغزمان فشار بیاوریم تا بفهمیم گاهی شبیه چه موجوداتی میشویم و چه کسانی شبیه چه موجوداتی میشوند ...


مساله


در برابر يک مساله چه ميکنيم؟ميتوانيم صورت مساله را پاک کنيم باناديده گرفتن مساله  او ما را ناديده نخواهد گرفت.  برجاي ميماند شايد به تدريج عميق تر و بحراني تر شود تا ما را با يک فاجعه روبرو سازدميتوانيم از راههاي موقتي و مسکن براي حل مساله استفاده کنيم يعني راه حل مان آخرين معلول يا آخرين علت را هدف گيرد در اينجا از بعد ظاهري مساله موقتا حل ميشود اما چون بقيه عوامل ايجاد مساله سر جاي خود باقيند  مجددا شاهد پيدايش همان مساله خواهيم بودو سرانجام اينکه ميتوانيم شبکه عوامل موثر در پيدايش مساله را بررسي کنيم تا ريشه وقوع آنرا  تا جاييکه در امکان ماست  يا به عبارتي ريشه اي ترين علل قابل کشف را پيدا کنيم و در صدد راهي براي رفع آن عوامل بر آييم
غالب برخوردهايي که با مسايل اجتماعي ميشود از نوع اول و دوم است  يعني پنهانکاري يا استفاده از مسکن و اگر هم روش سوم انتخاب شود معمولا در ميانه کار  رها ميشود   چون ما هميشه در گير مسايل بسيار فوري بوده ايم  و عادت به کارهاي غير فوري  و دراز مدت و بنيادي و اساسي و علمي نداريم عادت داريم آنقدر چشمانمان را به روي مسايل ببنديم تا مسايل خودشان بيايند و چشمانمان را باز کنند  !  و اين زمانيست که مساله حاد شده است و تازه ما به فکرش مي افتيم   اين زمانيست که تنها چاره استفاده از مسکن است.

حرفها

حرفهايي هست كه حتي يكبار گفتنشان هم زياد است و حرفهايي هست كه بايد تا هميشه فريادشان زد.



طرح الهی

کدام کار است که آنرا با نهايت ميل و اشتياق انجام ميدهيد  ، حين انجامش در آن غرق ميشويد ، از محيط جدا و بي خبر ميشويد، به عاليترين لذتي که تا کنون تجربه کرده ايد ميرسيد ، به بالا ترين سطح تمرکز ميرسيد ، گذشت زمان را حس نميکنيد ، با انجامش خود را موجودي مفيد و با ارزش حس ميکنيد و اشتياقتان به زندگي صد چندان ميشود ، به سادگي وقت و پول خود را صرف آن ميکنيد ، براي انجامش از بسياري کارها و لذتها و برخورداريهاي ديگر صرفنظر ميکنيد ؟
اين کار ويا کار ديگري در همين زمينه و نوع   هدف خلقت شماست . به قول اسکاول شين   طرح الهي شما همين است . کاريست که براي انجامش وارد اين دنيا شده ايد و همان فلسفه وجودي شماست 
سخت ترين عذابهاي دنيايي از آن کسانيست که نميدانند در اين دنيا چه کاره اند  ، براي چه زنده اند و به چه دردي ميخورند ؟ 
و بالاتر از آن عذاب کسانيست که مي دانند کارشان چيست اما نتوانسته اند به آن بپردازند و مجبورند کاري را انجام دهند که هيچ تجانسي با آن ندارند. انجام کاري که براي آن ساخته نشده اند آنها را به موجوداتي تبديل ميکند سرشار از تظاهر  ، تصنعي ، گيج و گنگ و بيربط.


مبارک شدن


جشنها و عزاداري هايمان حامل چه معنايي هستند؟ چرا بايد به مناسبتهايي شاد شويم  و به مناسبتهايي اندوهگين ؟ ملاک مبارک بودن و مصيبت بودن چيست؟ در دين ما يک ملاک اساسي و عميق  براي شادي و حزن، براي عيد و عزا گرفتن، براي فرخنده بودن يا نبودن وجود دارد که اين مساله را توضيح مي دهد هرامري که به تعالي آدمي کمک کند مبارک است و هر چه  بر خلاف اين  نا مبارک
 
با درک اين معيار به روشني شاهد شکستن قلمرو مرسوم و کليشه اي ذهنمان خواهيم بود . خواهيم ديد که نوع زيستنمان بسياري از اعياد و عزا داريهايمان را بي محتوا ساخته است
 
در ميابيم که دامنه شادي واندوهمان ميتواند بسيار گسترده تر و عميقتر از محدوده مراسم و سنتهاي رايج  فرهنگمان باشد .  ميتوانيم عيدها و جشنهايي داشته باشيم که در هيچ تقويمي ذکر نشده و در هيچ قالبي نگنجد اما از همه آن مراسم تقويمي و قالبي   با محتوا تر باشد  و به سوگ مصيبتهايي بنشينيم که  اشکهاي هيچ سر در آخوري برايش نمي ريزد .در ميابيم که شادي يا اندوهمان در برابر هر واقعه اي بايد متناسب با تاثير آن واقعه در سير معنوي زيستنمان باشد . چه بسا واقعه اي يا عملي که در زندگي روزمره مان به هيچ انگاشته مي شود  ارزش بر پا ساختن جشني بزرگ را داشته باشد.

نیایش-1


خدايا
اگر به تو مومن نمانم  و فراموشت کنم
   اگر از تو هدايت و ياري نجويم
  اگر الطاف هميشگي ات را از من دريغ کني و مرا به حال خود واگذاري
    زير آوار هولناک  ندانستن ها  نتوانستن ها و ضعفها  از من چه ميماند؟ در هجوم پليديها چگونه از خويش دفاع کنم؟

صعود

در مسير نامحدود تکامل   هميشه و در هر کاري ميتوان راههاي بهتري يافت.با اين نگرش به زندگي است که زيبايي شکوه و عظمت وجود  در تحول   نو شدن و پيشرفت مداوم روحي و فکري و شکل زيستن نمايان مي شود.با عمل به چنين شناختي است که اين طرح به خويش وانهاده خواهد توانست خود را به سر انجام برساند و از دام قالبهاي پوساننده  روز مرگي بگريزد.چنان روح پويايي است که هرگز در تکرار زندگي تمام نميشود و هميشه خواهد توانست افقهاي تازه اي   را در انديشه و احساس خود کشف کندوآنها را در شکل زيستنش تجلي بخشد و تنها چنين روح هايي هستند که ميتوانند چون دو چشمه پايان ناپذير  هميشه يکديگر را با شيوه هاي متعاليتر زيستن آشنا و سيراب کنندو  چنين موانستي است که ميتوان عشق ناميدش  و چنين عشقي که آفريده دستان تواناي دو روح متعاليست  زمينه ساز تعاليشان در راه آن عشق ماورايي به روح وصف ناپذیری که متعلق به آنند خواهد بود.





نامها و یادها

در مقابل ميليونها نام بي يادي که رفته اند و خواهند رفت بدون اينکه هيچ اثر و خاطره اي از آنها در يادها بماند     نامهاي معدودي هستند که  هر يک مترادف دنيايي شکوهمند از معنايند . نامهايي که هر يک با خلق آثاري شگفت به نوعي حقيقت وجود را برايمان باز گو مي کنند . نامهايي که رسالت بودن خويش را به زيبا ترين شکل انجام دادند و اکنون يادشان ميهمان قلب ميليونها انسان است. آنها آفريدند تا جاودانه شوند. چه عزيز و عظيم است آفريننده بودن ! آفرينندگي راه جاودانگيست. يادهاي عزيزي که در دلمان زنده اند هريک گونه اي از زيبايي بي نهايت هستي را برايمان باز آفريني و باز گويي مي کنند  تابدانيم که بايد رهسپار کدامين منزل شويم و چگونه.



حرف دل

حرف  عقل را ميتوان با عنواني يادداشت نمود و هر زماني به آن پرداخت. براي نوشتن حرف عقل علم به موضوع و انديشيدن کافيست 
اما حرف دل را فقط در لحظه فورانش مي توان نوشت . نه قابل به تعويق انداختن است ونه قابل انديشيدن. حرف دل قابل برنامه ريزي نيست. نميتوان در زمان مناسب به موضوعي معين پرداخت  اگر هم بتوان حاصل کم عيار خواهد بود و تصنعي.   تنها يک  لحظه ناب وجود دارد که احساسي ناب فوران ميکند   زاييده ميشود  و بعضي از اين احساسات قابل نگارشند . ناب ترين حرفهاي دل بي اختيار و بي انديشه نوشته شده اند.


سفر


زیستن برای ماندن کار حیوان است و کار انسان ،  زیستن برای رفتن ، برای یک سفر . 
در اینجا همه ابعاد زیستن در   وسیله سفر بودن    است که معنا میابد

برگهای نافرجام

نوشتن براي نويسندگان اصيل نوعي زايش است.
آنها ناخود آگاه مي نويسند شايد بدون اينکه بدانند چرا و چگونه و براي که.  آنها واسطه بي اختيار فرود آوردن حرفها از عالم درون به عالم بيرونشان هستند. آنها هرگز  براي نوشتن زور نميزنند، بلکه اين  حرفها هستند که از درونشان به بيرون فوران ميکند .
 بسياري از اين آفرينندگان بي اختيار نميتوانند آثارشان
 
را به دست مخاطبانشان برسانند.
 گروهی از آنها در اينکه آيا اصلا آثارشان مي تواند
 
مخاطبي داشته باشد يا نه دچار ترديدند.
 گروهی اصلا دوست
 
ندارند شناخته شوند .
بعضی از عاقبت نشر آثارشان در هراسند.
...
اينگونه است که هزاران هزار برگ نافرجام
 نوشته مي شود وقبل از اينکه کسي آنها را بخواند از بين ميرود . خود نويسنده نابودشان ميکند و يا بعد از او اطرافيان نا آگاهش. بعد از مرگ نويسنده يکي از اطرافيان صدايش را در مياورد که   ا...دفترچه خاطرات متوفي پيدا شد !




گریزگاه

وبلاگ براي ما حکم يک گريز گاه را يافته است :
گريز گاهي براي فرار از روز مرگي
براي فرار از رنجهاي زندگي در سايه بايدها و نبايدهاي حضرات رئيس
براي فرار از جو خشک ورسمي و متظاهرانه محيط و رسانه ها
براي فرار از شعارها و حرفهاي کليشه اي و تکراري و همه بيفايده واعظان ريا کار
براي فرار از هر آنچه ارباب قدرت و ثروت مي خواهند به زور در مغزمان فرو کنند تا کاملا شير فهم شويم که دنيا دست کيست و تکليفمان براي تبديل شدن به يک بنده آرام و رام و تسليم و آماده دوشيده شدن و سواري دادن چيست.




طرح به خویش وانهاده

حکایت ما تبعیدیان زمین مثل اینست که مجبور باشیم امتحان انشا بدهیم با موضوع آزاد و وقت نامعلوم ؛ و امتحان گیرنده بگوید هر وقت دلم خواست برگه را از دستتان میگیرم  و خودم میدانم   بر اساس وقتی که به هر کدامتان دادم و شرایطی که دارید برگه تان  را چطور تصحیح کنم . مطمئن باشید حقتان را خواهید گرفت ! و ما برگه در دست نمیدانیم 50 سال دیگر برگه را از دستمان میکشد
یا 50 ثانیه دیگر ؟

می‌نویسیم



مي نويسيم    هرچند بي تحقيق و تخصص   که حقيقت را تنها در نوشته هاي متخصصان و محققان نبايد جست
مي نويسيم    شايد که در نوشته هايمان حقيقتي ناگفته باشد و ناصواب بودن حکم آنها را که دور فهميدن و بيان کردن هم حصار صلاحيت    مي کشند عيان کند
مي نويسيم    اما از نوشتن نان نمي خوريم و حرفمان حرف خودمان است
مي نويسيم...

اندر حقیقت افاضات ما

آدمهای درست و حسابی و رسمی هستند که نوشته های درست و حسابی و رسمی دارند و ما (من) هیچ چیزمان شبیه ایشان نیست . اصلا ما  مال این حرفها نیستیم . پس تقریراتمان نیز چنان نیستند و نخواهند بود . حال اگر کسی بعضی یادداشتهای ارتکابیمان را چنان بپندارد   یقین بداند که امر بر او مشتبه شده ...

یکی بود یکی نبود

برخوردی در یک لحظه برای اولین و آخرین بار و احساسی در نهایت حیرت : گویی آشنای همیشگیم بود... همیشه باید مترصد کشف خویشاوندان معنویمان باشیم؛ آنها عزیز ترین کسانمان در این دنیایند.